شهید سیده طــاهره هـــاشمی انچه پلی

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید سیده طــاهره هـــاشمی انچه پلی

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید سیده طــاهره هـــاشمی انچه پلی

آنچه ملاحضه می فرمائید در مورد شهیده والا مقام طاهره هاشمی انچه پلی از شهدای دانش آموز شهرستان آمل می باشد که به همت اعضای جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران پژوهش و ارائه شده است . انشاءالله مورد قبول قرار گیرد.
نام پدر : غلامحسین
تاریخ تولد : 1346/03/01
تاریخ شهادت : 1360/11/06
محل تولد : آمل
گلزار شهدای امام زاده ابراهیم آمل
نحوه شهادت : اصابت تیر به گلو و سینه
محل شهادت : ترور آمل - درگیری آمل
منتظر نظرات و پیشنهادات و اطلاعات شما هستیم.

آخرين مطالب

خاطرات شهیده

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۹ ق.ظ

یکی از همکلاسی‌های شهید نقل می‌کند: سال 58، سالی است که هنوز فرهنگ رژیم ستم‌شاهی در مدرسه حاکمیت دارد و فرهنگ انقلابی، تازه دارد وارد فضای مدرسه می‌شود، یکی از چیزهای جالبی که توجه‌ام را جلب کرد، این بود که نمازخانه نداشتیم، هر روز، موکتی را وسط حیاط پهن می‌کردند و عده انگشت شماری نماز می‌خواندند، مسئولیت این کار هم با مربی پرورشی‌مان (خانم دفتری) بود، طاهره از جمله نمازگزاران ثابتی بود که این فرهنگ را تحقق بخشید، افتخار من هم این بود که در کنارش نماز می‌خواندم.


* سقایی که آسمانی شد


سیده خاور هاشمی (خواهر شهید) نقل می‌کند: در سن کودکی، همراه با دیگر اعضای خانواده در جلسات قرآن منزل خود شرکت می‌کرد و قرآن را زیر نظر پدر آموخت، در انجمن اسلامی محل به دیگران قرآن می‌آموخت، سقا دانش‌آموز سال اول راهنمایی، یکی از مشتر‌های پر و پاقرص کتابخانه طاهره بود، مدتی بعد هم پای ثابت کلاس‌های قرآن او شد و در روز ششم بهمن به همراه طاهره به شهادت رسید.


وقتی که طاهره شهید شد، معلمانش به منزل ما آمدند و گفتند: « همیشه طاهره، قرآن صبحگاهی مدرسه را می‌خواند و از روزی کهشهید شد، ما دیگر کسی را نداشتیم که قرآن بخواند.»


در نگارش مقالات و انشاهایش، همواره سعی می‌کرد تا در جای مناسب از آیات کوتاه قرآن استفاده کند و گاه، آیات مهم را با خط خوش، خوشنویسی می‌کرد.


سیده فاطمه هاشمی (خواهر شهید) نقل می‌کند: آن وقت‌ها، خانم‌های محل برای اینکه حوصله‌شان سر نرود از خانه بیرون می‌آمدند و جلوی در می‌نشستند، ساعت‌ها وقت‌شان را به بطالت می‌گذراندند، یک روز طاهره رفت، پیش خادم حسینیه محل «مشهدی خدیجه» و به او گفت حسینیه را هفته‌ای یک بار به ما بدهید که ما این خانم‌ها را جمع کنیم و قرآن قرائت کنیم.»


مشهدی خدیجه هم با پیشنهاد طاهره موافقت کرده بود، او حتی در مدرسه، کلاس قرآن تشکیل داده بود و خودش تدریس می‌کرد، روزهایی را که کلاس قرآن یا فعالیت‌های فرهنگی مذهبی داشت، روزه می‌گرفت.


* تنها دختر چادری مدرسه


یکی از همکلاسی‌های شهید نقل می‌کند: نخستین باری که طاهره را با چادر دیدم، تابستان سال 58 بود که ایام تعطیلات به منزل دایی‌اش (حجت‌الاسلام مظلوم) آمده بود، چند باری به کوچه آمد و با چادری که بر سر داشت، نمی‌توانست بازی کند ولی بازی بچه‌ها را مدیریت می‌کرد، اتفاقاً سال بعد در مدرسه، وقتی او را دیدم، با رفتاری محبت‌آمیز با هم برخورد می‌کردیم، البته چندان با هم صمیمی نشده بودیم، دیدارهای ما لحظه‌ای و موقتی بود.


یک روز، دم ظهر بود، می‌خواستم وارد مدرسه بشوم، برای رفتن به مدرسه باید از کوچه پس کوچه‌ها رد می‌شدیم، هنگام ظهر، خلوت بود و من از این خلوتی، احساس ترس و نگرانی کردم، بیشتر نگرانی من تا رسیدن به پیچ‌های کوچه بود، از دور طاهره و ماریا حجازی را دیدم، طاهره برخلاف من و همه بچه ها که با لباس فرم به مدرسه می‌آمدیم، چادر بر سر داشت، احساس خوشحالی و حسی از اطمینان اطمینان به من دست داد، با دیدن او و ماریا ترسم برطرف شد، آن لحظه این سئوال در ذهنم ایجاد شد که معمولاً دانش‌آموزان دختر با لباس فرم و مانتو به مدرسه می‌روند و هیچ کدام چادر سر نمی‌کنند، پس چرا فقط طاهره چادری است؟! آن زمان، تصور این بود که چادر مال آدم‌های بزرگ سال و حداقل میان سال است و خانم‌های بالای 30 یا 40 سال باید چادر سر کنند.


این فرهنگِ قبل از انقلاب بود و در ذهن ما رسوخ کرده بود، این در شرایطی بود که برخی از معلمان، به رسم قبل از انقلاب، حجاباولیه نداشتند، چون هنوز معلم‌ها پاکسازی نشده بودند، این سئوال از سر کوچه تا داخل مدرسه فکرم را به خود مشغول کرد، چادر! مقنعه! اکنون که بیش از سی سال از شهادتش می گذرد، هنوز در این فکرم که چرا طاهره در آن فضا، تنها دختر چادری مدرسه بود.


* میراث فاطمی ، همدمش تا لحظه شهادت


خانم خراسانی (همکلاسی شهید) نقل می‌کند: لباس طاهره عبارت بود از: یک روسری سرمه‌ای، یک مانتوی معمولی، یک چادر مشکی ضخیم، یک کیف ساده که با قلاب بافته شده بود و یک کفش کتانی خیلی معمولی.


روز ششم بهمن، روزی که به آسمان پر کشید، برای کمک به رزمندگان تلاش می‌کرد و تحرک بالایی داشت، با این حال، با یک عدد گیره، چادرش را به روسری‌اش محکم بست تا از سرش نیفتد، وقتی جنازه‌اش را به منزل آوردند، هنوز چادرش محکم به روسری‌اش بسته بود.

۹۵/۰۴/۲۷ موافقين ۰ مخالفين ۰
میثم میثم

نظرات  (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی